روز اول سپيده جون از زبان بابا
دختر نازم ميخوام از روز اولي كه قدم تو اين دنيا گذاشتي برات بگم جونم برات بگه كه شما مثل اينكه جا خوش كرده بودي و خيال اومدن نداشتي به خاطر همينم ما كه ديگه صبرمون واسه ديدن و بوسيدن و... لبريز شده بود تصميم گرفتيم خودمون دست به كار بشيم بلكه شما از دل ماماني تشريف بياريد بيرون بالاخره بابايي اونروز رفتو واسه ماماني و شما وقت دكتر گرفت تا ببينيم چي شده كه اين دختر بابا قصد بيرون اومدن نداره آخه من از چند ماهه قبل همش واست ميخوندم كه : سپيده جون سپيده جون بيرون بيا بيرون بيا از دل مامان بيرون بيا با اين تكون با اين تكون بيرون بيا بيا بيا بيرون بيا ... خلاصه خانم دكترم كه ديد ما چقدر واسه اومدنت لحظه شماري ميكنيم زودي يه نامه...
نویسنده :
مامان سپيده
8:48