برای بار چندم
این چندمین بار که مینویسم نمیدونم سیستم چه مشکلی داره که مطالب میپره کلی مطلب نوشتم ولی..................
مهم نیست دوباره مینویسم
بعد از اثاث کشی من و بابایی واقعا خسته شدیم آخه یه جورایی دست تنها بودیم
واسه همین تصمیم گرفتیم به مسافرت چند روزه بریم
با بودنت تو به ما خیلی خوش گذشت هر چند بیشترش رو پاهای مامانی خواب بودی
ناز نازی من تازه داره یاد میگیره که به جای عقبی رفتن کمی جلو بیاد نمیدونی مامانی که چقدر من و بابا ذوق میکنیم و البته میخندیم وقتی رو نوک انگشتات بلند میشی مثل پیشی کمرتو خم میکنی و یهو میپری جلو
امروز 12 مرداد و تولد
آره امروز 6 ماهگی ماه زندگی ما و تولد 1 روزگی علی کوچولو پسر نازنازی عمه آتوساست هر چند من ندیدمش ولی اونم مثل ناز گل مامان تپل مپل قربونش بشم من
دیشب خواب دیدم که خونه عمه به خاطر اومدن علی پر از گلهای زیبا شده ایشالا که قدمش مبارک باشه
راستی دخملم خانم شده آخه دارم بهش غذا میدم فرنی سرلاک برنج و حریر بادوم
تا حالا که انگار از سرلاک برنج بیشتر خوشش اومده ولی به محض دیدن آب یه دست و پایی میزنه که نگو
ناز نازی من دالی بازی رو یاد گرفته و کلی میخنده
کاش بدونی صدای خندههات زیباترین و آرامش بخشترین صدای دنیاست
آرزو میکنم به برکت این روزای عزیز که ماه مبارک رمضان هست همیشه تو همه خونه ها صدای خنده بچه ها بلند باشه و چشای معصومشون هیچ وقت با گریه خیس نشه مگه گریه شوق
راستی امروز باید واکسن 6 ماهگیتو ویزدیم ولی چون یه گوچولو تب داشتی بهونه ای شد تا چند روزی عقب بندازیم هر چند واکسن چهار ماهگیت اونقدر اذیتت کرد که هنوز هراس دارم
ولی چاره ایی نیست لازمه سلامتیته پرونده پزشکیتو انتقال دادیم به یه مرکز بهداشت دیگه ایشالا اینبار اتفاق بدی نیفته