سپيدهسپيده، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما سپيده

شکایت؟

دیروز ناز گلم وقت سونوگرافی داشت با کلی معطلی خلاصه آقای دکتر پای دخملم دید همون اول گفت خانم واکسن  بچه تو کجا زدی که اینقدر بد زده کلی ترسیدم گفتم نکنه آبسه شده و نیاز به جراحی داره.............دنیا دور سرم چرخید ولی خدا رو شکر دکتر گفت جذب شده و چون عفونتش بیرون زده دیگه جای نگرانی نیست دیروز شیطون بلا تا تونست مامانی رو اذیت کرد فقط دوست داشت مامان تو بغللم راه بره تا وای میستادم میزد زیر گریه...... اخه خیلی خوابش میاومد خلاصه بعد دکتر سونو بدو بدو رفتیم پیش دکتر خودش که سونو رو نشون بدیم یه 1 ساعتی هو اونجا معطل شدیم و باز هم نازنازی گریه میکرد و منم واسه آروم کردنش راش میبردم دیگه خسته شده بودم وقتی وارد مطب شدم از دکترش...
1 مهر 1390

دندون در آوردن

سلام نازنین مامان تبریک میگم ناز گلم دو تا مروارید سفیدی که لثه هاتو ترکونده و اومده بیرون تا صورت ماه تو رو با مزه تر کنه شرمنده که هنوز آش دندونی واست نریختم منتظرم مادر جون بیادو واست درست کنه آخه مامانی بلد نیست راستی اولین دنودنت تهران خونه مادرجون دراومده وقتی که واسه مراسم ماه رمضون رفتیم هر چند اتفاق نا خوشایندی که افتاد نذاشت اون جوری که باید مواظبت باشم خدا رو شکر سر این دو تا دندون زیاد اذیت نشدی ایشالا که بقیه دندونات هم راحت در بیاد نازنازی مامان کمی سرما خورده ولی سرحاله و با حرص تمام رو میزی رو داره گاز میگیره آخه گذاشتمش تو روروئک وروجک شده مثل جارو برقی به هیچی رحم نمیکنه یه راست میبره سمت دهنش میدون...
1 مهر 1390

مهد

سلام سلام هزار تا سلام به تعداد روزایی که نتونستم خاطرات قشنگت موندگار کنم شرمنده دخمل گلم مامانی یه هفته ایی میشه که برگشته سر کارومجبور شده گوشه قلبش رو بسپاره به مهد کودک من و بابایی تمام مهد کودکایی که به ذهنمون میرسید سر زدیم آخرش مهد کودک شایگان که به محل کارم نزدیک بود رضایت دادیم اسم مربیت مریم جون روزای اول انگار یه چیزی گم کردم نتونستم طاقت بیارم اومدم بهت سر زدم میدونم برای تو هم سخت ولی میخوام بدونی همه اینا به خاطر آسایش تو وآینده نو منو ببخش مامانی به خاطر نبودنم فقط میخوام بدونی نیمی از وجودمی و ندیدنت واسم سخت   ...
31 شهريور 1390

ترک پستونک

ناز گل من با امروز 3 روز که تو ترک اعتیاد!!!!! آره داره عادت پستونک خوردن رو ترک میکنه آخه واسه اون دو تا دندون کوچولوی سفیدش خوب نیست هر چند که چند شب نذاشته مامانی بخوابه ولی داره کم کم عادت میکنه آخه دخترم دیگه بزرگ شده نازنین ترینم فدای اون خنده های قشنگت که با اون دو تا دندون نازت  شیرین تر شده من و بابایی داریم تمام سعیمون رو میکنیم که تو رو به تمام آرزوهای قشنگت برسونیم دیگه بابایی داره کلافه میشه فکر کنم خوابت میاد اومدممممممممممممممممممم       ...
31 شهريور 1390

مامانی رو بهتر بشناسیم !!!؟

آره عزیزکم جونم برات بگه که این مامانیت که اینقده قربون صدقت میره چه کارهایی که نکرده ؟؟؟ وای وای وای !!! شما رو تو همون روزای اول صدات کرد مائده ؟؟ تازه فقط همین یکبار که نبود چندین بار تو رو با یکی دیگه اشتباه گرفت ؟؟ وای وای وای !!! دیگه اینکه چند بار میخواست تو خواب له و خفت کنه !!!؟؟ که خدا چون خیلی دوست داشت بهت رحم کرد وگر نه ؟؟؟ وای وای وای !!! دیگه اینکه چندین و چند بار داروهاتو و ویتامینهاتو نمیخواست بهت بده ؟؟؟ ولی بابایی که خیلی بیشتر از مامانی دوست داره بدادت رسید وگر نه ؟؟؟ وای وای وای !!! دیگه جونم برات بگه مامانیت هر روز صبح با خستگی تمام لنگ ظهر و اون هم با صدای گریه های تو ا...
5 شهريور 1390

واکسن 6 ماهگی

عشق مامانی دیروز واکسن 6 ماهگیشو زد اینبار با خودم عهد بستم نذارم بچم زیاد اذیت بشه همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت البته پرونده رو منتقل کردیم به خانم دکتر گفتم که دفعه قبل سر اشتباه همکارش چقدر ناز گلم اذیت شده اونم اطمینان خاطر داد که نذاره این اتفاق دوباره تکرار بشه خلاصه واکسنشو زد و گریه سپیده برای چند لحظه بلند شد بغلش کردم و یخی رو که با خودم برده بودم رو پاهای کوچیکش گذاشتم خدا رو شکر اینبار هم تب کمی داشت و هم پاهاش سفت نشده هر چند دیشب تا صبح سعی کردم نخوابم و زود زود حوله گرم گذاشتم و هر 4 ساعت استامینفن بهش دادم الانم که راحت خوابیده و دیگه اثری از تب نیست ولی پاهای کوچولوش کمی درد داره راستی دیروز فهمیدم نا...
16 مرداد 1390

برای بار چندم

این چندمین بار که مینویسم نمیدونم سیستم چه مشکلی داره که مطالب میپره کلی مطلب نوشتم ولی.................. مهم نیست دوباره مینویسم بعد از اثاث کشی من و بابایی واقعا خسته شدیم آخه یه جورایی دست تنها بودیم واسه همین تصمیم گرفتیم به مسافرت چند روزه بریم با بودنت تو به ما خیلی خوش گذشت هر چند بیشترش رو پاهای مامانی خواب بودی ناز نازی من تازه داره یاد میگیره که به جای عقبی رفتن کمی جلو بیاد نمیدونی مامانی که چقدر من و بابا ذوق میکنیم و البته میخندیم وقتی رو نوک انگشتات بلند میشی مثل پیشی کمرتو خم میکنی و یهو میپری جلو امروز 12 مرداد و تولد  آره امروز 6 ماهگی ماه زندگی ما و تولد 1 روزگی علی کوچولو پسر نازنازی ...
13 مرداد 1390

خونه جدید

سلام سلام باز یه فرصتی شد تا بتونم  برات بنویسم چند روزیه که درگیر پیدا کردن خونه هستیم قرار خونمون رو عوض کنیم هم خوشحالم هم ناراحت خوشحالم چون خونه جدید قشنگ تر و ناراحتیم به این خاطر که تو هنوز اونقد بزرگ نشدی که تو اتاقی که بابایی با کلی زحمت اونو درست کرد بازی کنی ولی نگران نباش عمه مهدانه با کلی وسواس از همه جای اتاقت فیلم گرفته تا وقتی بزرگ شدی سیسمونی و اتاقت  رو ببینی گل نازم خیلی این چند روز خسته شدهگرفته تخت خوابیده این چند روز کلی با مامانی همکاری کرد و آروم بود مثل همیشه دوستت دارم نازنازی مامان راستی از اون خانمی که واکسنتو بد زد شکایت نکردم گفتم شاید هر کس دیگه هم میزد این اتفاق میافتاد فقط باهاش صحبت...
13 تير 1390

تولد

امروز اول تابستون و این اولین سالی که روز تولدم تو هم هستی و یقین دارم تو زیباترین و باارزشترین کادویی هستی که خدا تو تمام عمرم بهم داده بابایی که دیشب کلی غافلگیرم کردواسم یه کادویی خرید که واقعا بهش احتیاج دارم جالب اینجاست که اونقدر سرگرم تو بودم و نگران پاهای کوچولوت بودم که یادم نبود که تولدم از یادم رفته بود حتی وقتی بابایی بهم تبریک گفت نفهمیدم دلیلش چیه تا این که خاله صدیقه که جزء بهترین دوستای مامانیه و یه مسافر کوچولو تو دلش داره به مامانی زنگ زد و تازه دوزاری مامانی افتاد که تولدش از الن تا یه سال دیگه روز شماری میکنم که تو بزرگتر شی و تو جشن من شرکت کنی هر چند قبل اون یعنی زمستون امسال اولین تولدت رو جشن میگیریم...
1 تير 1390