سپيدهسپيده، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

فرشته كوچولوي ما سپيده

جوجه مامان

سلام خدا رو شکر باز یه فرصتی گیر اومدتا بتونم گوشه ایی از خاطرات نو گلم رو بنویسم دختر نازم فردا٩ ماهش پر میشه و میره تو ١٠ ماه قرار جمعه همین هفته واسش آش دندونی بریزیم خلاصه بخت این آش دندونیش هم باز شد وروجک مامانی خیلی شیطون شده یه لحظه آروم و قرار نداره فقط زمانی یه جا میمونه که خواب باشه در غیر این صورت باید دنبالش بری  نیفته از زیر تلویزیونی گرفته تا میز عسلی و هر چی که بتونه بهش دستشو بگیره و وایسه روزی چند بار با کله زمین خوردن دیگه رو شاخشه جوجوی مامان تازگی مثل جوجه غذا میخوره انار رو دون کردیم گذاشتیم جلوش تو هر دستش یه دونه انار گذاشت از ترس این که دیگه بهش نرسه مثل جوجه با کله میرفت تو بشقاب و انار میخور...
11 آبان 1390

رقص

سلام به پرنسس خودم سپیده ناز نازی باور نمیکنم دخمل نازم ٢ روز دیگه میره تو ٩ ماه آخه اینقد که گلم آروم بوده و خانمی کرده که گاهی یادم میره  هنوز نی نی محسوب میشه ناز نازی مامان تا آهنگ میذاری یا حتی با پیام بازرگانی شروع به رقصیدن میکنه البته به سبک نینی ها دستاشو بالا میاره و در جا دور میده الهی قربون اون دو تا دست تپلت بشم دیگه شیر خوردنش هم عوض شده تمام مدت شیر خوردن در حال تکون خوردن دخمل قشنگم گویا هنوز ب نبودن پستونک عادت نکرده امروز مریم جون مربی مهد کودک میگفت پاهاش پوست داد تا تونست تو رو رو پاهاش بخوابونه ناز گل مامان میدونم بودن تو مهد کمی اذیتت میکنه ولی بدون همش به عشق تو و برای تو راستی گل ...
10 مهر 1390

شکایت؟

دیروز ناز گلم وقت سونوگرافی داشت با کلی معطلی خلاصه آقای دکتر پای دخملم دید همون اول گفت خانم واکسن  بچه تو کجا زدی که اینقدر بد زده کلی ترسیدم گفتم نکنه آبسه شده و نیاز به جراحی داره.............دنیا دور سرم چرخید ولی خدا رو شکر دکتر گفت جذب شده و چون عفونتش بیرون زده دیگه جای نگرانی نیست دیروز شیطون بلا تا تونست مامانی رو اذیت کرد فقط دوست داشت مامان تو بغللم راه بره تا وای میستادم میزد زیر گریه...... اخه خیلی خوابش میاومد خلاصه بعد دکتر سونو بدو بدو رفتیم پیش دکتر خودش که سونو رو نشون بدیم یه 1 ساعتی هو اونجا معطل شدیم و باز هم نازنازی گریه میکرد و منم واسه آروم کردنش راش میبردم دیگه خسته شده بودم وقتی وارد مطب شدم از دکترش...
1 مهر 1390

دندون در آوردن

سلام نازنین مامان تبریک میگم ناز گلم دو تا مروارید سفیدی که لثه هاتو ترکونده و اومده بیرون تا صورت ماه تو رو با مزه تر کنه شرمنده که هنوز آش دندونی واست نریختم منتظرم مادر جون بیادو واست درست کنه آخه مامانی بلد نیست راستی اولین دنودنت تهران خونه مادرجون دراومده وقتی که واسه مراسم ماه رمضون رفتیم هر چند اتفاق نا خوشایندی که افتاد نذاشت اون جوری که باید مواظبت باشم خدا رو شکر سر این دو تا دندون زیاد اذیت نشدی ایشالا که بقیه دندونات هم راحت در بیاد نازنازی مامان کمی سرما خورده ولی سرحاله و با حرص تمام رو میزی رو داره گاز میگیره آخه گذاشتمش تو روروئک وروجک شده مثل جارو برقی به هیچی رحم نمیکنه یه راست میبره سمت دهنش میدون...
1 مهر 1390

مهد

سلام سلام هزار تا سلام به تعداد روزایی که نتونستم خاطرات قشنگت موندگار کنم شرمنده دخمل گلم مامانی یه هفته ایی میشه که برگشته سر کارومجبور شده گوشه قلبش رو بسپاره به مهد کودک من و بابایی تمام مهد کودکایی که به ذهنمون میرسید سر زدیم آخرش مهد کودک شایگان که به محل کارم نزدیک بود رضایت دادیم اسم مربیت مریم جون روزای اول انگار یه چیزی گم کردم نتونستم طاقت بیارم اومدم بهت سر زدم میدونم برای تو هم سخت ولی میخوام بدونی همه اینا به خاطر آسایش تو وآینده نو منو ببخش مامانی به خاطر نبودنم فقط میخوام بدونی نیمی از وجودمی و ندیدنت واسم سخت   ...
31 شهريور 1390

ترک پستونک

ناز گل من با امروز 3 روز که تو ترک اعتیاد!!!!! آره داره عادت پستونک خوردن رو ترک میکنه آخه واسه اون دو تا دندون کوچولوی سفیدش خوب نیست هر چند که چند شب نذاشته مامانی بخوابه ولی داره کم کم عادت میکنه آخه دخترم دیگه بزرگ شده نازنین ترینم فدای اون خنده های قشنگت که با اون دو تا دندون نازت  شیرین تر شده من و بابایی داریم تمام سعیمون رو میکنیم که تو رو به تمام آرزوهای قشنگت برسونیم دیگه بابایی داره کلافه میشه فکر کنم خوابت میاد اومدممممممممممممممممممم       ...
31 شهريور 1390

مامانی رو بهتر بشناسیم !!!؟

آره عزیزکم جونم برات بگه که این مامانیت که اینقده قربون صدقت میره چه کارهایی که نکرده ؟؟؟ وای وای وای !!! شما رو تو همون روزای اول صدات کرد مائده ؟؟ تازه فقط همین یکبار که نبود چندین بار تو رو با یکی دیگه اشتباه گرفت ؟؟ وای وای وای !!! دیگه اینکه چند بار میخواست تو خواب له و خفت کنه !!!؟؟ که خدا چون خیلی دوست داشت بهت رحم کرد وگر نه ؟؟؟ وای وای وای !!! دیگه اینکه چندین و چند بار داروهاتو و ویتامینهاتو نمیخواست بهت بده ؟؟؟ ولی بابایی که خیلی بیشتر از مامانی دوست داره بدادت رسید وگر نه ؟؟؟ وای وای وای !!! دیگه جونم برات بگه مامانیت هر روز صبح با خستگی تمام لنگ ظهر و اون هم با صدای گریه های تو ا...
5 شهريور 1390